خوب است كه همه چيز را با هم به ياد بياوري، دستي به زخمهايت بكشي و نگاهي به راه دراز و پر از سنگلاخي كه كنارش بودي و ولي.. آن وقت دلتنگي ات نه آن خوشه ي انگور سياه است كه منتظر شراب سياه مست كن اش بنشيني و نه شب چراغ هفت رنگي كه چشمهايت خيره ي تلالو اش شود. دلتنگي گاهي براي او نيست. دلت براي خود آن روزهايت تنگ شده. خب، خودت كه هميشه كنارت ميماند. بيخيال آن كه نيست. لبخندي بزن به آدم توي آينه، و ببين چشمهايش از تو چه ميخواهند. آدمي است و برق نگاهش، مثل آفتابي كه هر صبح سلام ميدهد، مثل ماه اي كه هست هميشه، گاهي درخشان شب چهارده، گاهي پشت ابرها، اما هست. بيخيال هر كه نيست.
آسمان چشم او آيينه ي كيست
+عنوان از آهنگيست كه آرتوش خوانده.
من از آن روز كه در بند تو ام آزادم
شايد دليلش كم كردن خيلي از مراوده هاي بي مورد، روابط مسموم يا به درد نخور، به اصطلاح رفاقت هاي بي صداقت و... است، يك خانه تكاني و غربالگري در زندگي. نگراني ها و ترس هايم كم شده اند، احساس وظيفه هاي يك طرفه ام حذف شده، و البته به جايشان وجداني راحت و خاطري آسوده نشسته و صحبت ها و ديدار هايي طولاني با چند عزيز قديمي. خنديدن هايي از ته دل، و اگر پي ام اس لعنتي را در نظر نگيريم روزهايم شاد ميگذرند. شاد و با نشاط.
براي شرح بيشتر شايد بايد كتاب هاي بيشتري بخوانم، آهنگ هاي تازه بشنوم ، سفرهاي جديد بروم و حتي عطر ها ، نوشيدني ها، غذاهاي متفاوت و طعم هاي خاص ديگري راببويم و بنوشم و بچشم. اما فعلا همين كفايت است. همين آرامش بي ادعاي عميق كه همدمم شده و روزمره اي كه دوستش دارم. همينها بهترين آغاز است براي سالي كه اميدوارم برايندش خوب باشد همانطور كه از بهارش به مشام ميرسد.