اندوه هزار نانوشته
همیشه سکوت برایم ارجح به جدال بوده مگر تیزی به استخوان برسد. استخوان کجاست؟ زیر چندین پرده گوشت و پوست. استعاره را اگر به مقصود نوشتار برگردانیم میشود حریم و حرم. تیغ از محرم برّاترست تا غریبه. بگذریم.
روایت که از کلاغ یکم به چهل میرسد رنگ عوض میکند، پوست می اندازد، استخوان می ترکاند، طبله میکند، شرّه کنان زردآب به کناره هایش می ماساند، و میبینی انگارهی مخوفی از سایه ای ساده و سرراست به جامانده.
آن وقت این داستان دروغ پر رنگ و لعاب هیچ شبیه نیست به روایت راوی غایب. آن که باید با عجب و یاللعجب بنشیند به تماشای هیولای بی شاخ و دم که چنبره زده بر نوزاد پیچیده در حریر با پوستی لطیف چون مه آبی. نوزاد نفس نمیکشد. در آغوش مادر جان داده است. و کلاغ ها بر پرچین قیل و قال میکنند.