دقيق يادم نيست چه ساعتي بود اما روز بود و هوا روشن . بيست و هفتم بهمن هشتاد و نه. تو پرشين بلاگ (كه كاش همونجا ميموندم يا ميرفتم بلاگ اسكاي) پست اولو نوشتم و فرداش اين وبلاگ رو ساختم و همون پست يه خطي رو كپي كردم اينجا،  و بيست و هشتم  بهمن شد آغاز نوشتن در اين وبلاگ . گمونم روز تولد صادق هدايت.

خب، سه سال و چند ماه ميگذره از اخرين باري كه اينجا نوشتم. همه چيز به طرز غريبي آشناست و به طرز عجيبي ناشناس. هفت پست ماقبل آخرِ وبلاگ و تعدادي از كامنتها حذف شده و احتمال ميدم در همان بلبشوي بلاگفا گم شدند. سالگرد اينجا هم مصادفه با رفتن مادربزرگم در سال نود و سه . زنِ خاص زندگي من كه به دلايلي ازش كم گفتم و كم نوشتم.اميدوارم اگر جهانِ باقي اي هست جايش خوب باشد و روحش راضي.

در كنار همه ي اينها دلتنگم. براي نوشتن ، براي وبلاگ نويسي، و براي خاطرات خوبي كه در كنار تجربه هاي ديگر داشتم. نوشتن رو دوست دارم و هيچ گاه كنار نگذاشتمش.  اما اينكه اينجا دوباره خواهم نوشت يا نه رو نميدونم. تو.ييتر، فيس بوك، اينستاگرام و حتي تلگرام رو آزمودم اما هيچكدام  برايم جاي وبلاگ را نگرفت. بايد كمي بگذره. شايد دوباره همينجا. شايد هم نه. و در آخر.. سلام.