چند شب پيش از قلهك اسنپ گرفتم كه برگردم خونه. با دو تماس تلفني بالاخره پيدايش كردم و سوار كه شدم همان اول راننده رو شناختم. سالها پيش بيست و يكي دو ساله بودم و ويراستار پاره وقت يك دفتر انتشاراتي كوچك حوالي سهروردي. مديرمان آقاي اديب بود، جدي اما شوخ طبع، سختگير اما مهربان، با صدايي گرم و رسا انگار كه همين الان از استوديوي دوبلاژ برگشته، براي دختر جواني مثل آن روزهاي من حرفهايش شيرين بود، بوي زندگي و پختگي ميدادند. وقتهايي كه موقع نهار و گپ بود گاهي خاطره هاي جاندار از جواني اش تعريف ميكرد و گاهي نصيحت هاي پدرانه. به پسرها ميگفت اگر بارتون رو از همين الان نبنديد تهش بايد تو بازنشستگيتون بريد مسافركشي كنيد و راننده آژانس بشيد. با لحني كه انگار بيخودترين كار ممكن باشد. به ما دخترها هم تاكيد داشت كه به جاي كيف پول در دست كنار خيابان ايستادن و گردن كج كردن براي مسافركش ها سوييچ ماشينتون رو بايد تو مشتتون داشته باشيد. بعد هم مثالهايي از صفحات حوادث روزنامه ها و .. ، آن روزها تازه رفته بوديم خانه ي خيابان معلم و كشاقوس كنكور و خيلي چيزهاي ديگر بود اما خاطراتي كه از دفتر آقاي اديب و از دو سه سالي كه آنجا گذراندم در ذهنم مونده از ياداوري هاي خوب آن دورانند.

 

پرسيد پرداختتون نقديه خانم؟ گفتم اگر اشكال نداره با اپليكيشن پرداخت بشه. كه شايد به اين بهانه چند كلامي بيشتر حرف زده باشم. ميدونستم حتما صدايم را خواهد شناخت. اگر گوشهايش به همان قدرت و حافظه ي سيزده سال پيش بشنوند كه از روي صداي درزدن تك تكمان را ميشناخت و ميگفت بيا تو فلاني. گمانم شناخت كه آينه ي ديد پشت را جا به جا كرد ولي حرفي نزد. عينك مطالعه ام را به چشم زدم وانمود كردم كه در كيفم دنبال چيزي ميگردم و  خواستم چراغ سقف را روشن كند. باز هم چيزي نگفت. كيف پولم را باز كردم و گفتم ببخشيد چشمهام يكم خسته اند  نور هم كمه ميشه چك كنيد چقدر همراهمه؟ بدون برگرداندن سر كيف را گرفت و با اختصاري ترين حالت گفت فلان قدر. كمي بيشتر از كرايه بود. گفتم پس حسابتون رو نقدي برداريد. سر تكان داد كه باشه و كيف پول را پس داد. موقع رسيدن چشمهايم را تنگ كردم و با نگاهي گذرا تشكر و خداحافظي كردم.  همانطور كه به روبرويش نگاه ميكرد گفت دخترم قبل سوار شدن پلاك ماشين رو با اون  كه تو گوشيت زده چك كن. مملكت خرابه.  اگه ماشين نداري يكي براي خودت قسطي يا هرطور شده جور كن. دو تا چشم گفتم و راه افتادم سمت خونه. يك ساعت بعد  اس ام اس آمد "سلام دخترم شماره فلان دكتر چشم، در كلينيك خودش با ليزر عمل انجام ميشه و كار طبابتش خوبه. من راننده سرويس اسنپ  امشب هستم". دلم ميخواست بنويسم "ممنونم آقاي اديب عزيزم".  اما فقط نوشتم  "متشكرم ، لطف كرديد آقا". 

+ دوران وبلاگ نويسي و تقديم پست ها گذشته اما اين نوشته براي "فرشته" ي عزيزم و مهرباني هايش.