آقاي اديب
پرسيد پرداختتون نقديه خانم؟ گفتم اگر اشكال نداره با اپليكيشن پرداخت بشه. كه شايد به اين بهانه چند كلامي بيشتر حرف زده باشم. ميدونستم حتما صدايم را خواهد شناخت. اگر گوشهايش به همان قدرت و حافظه ي سيزده سال پيش بشنوند كه از روي صداي درزدن تك تكمان را ميشناخت و ميگفت بيا تو فلاني. گمانم شناخت كه آينه ي ديد پشت را جا به جا كرد ولي حرفي نزد. عينك مطالعه ام را به چشم زدم وانمود كردم كه در كيفم دنبال چيزي ميگردم و خواستم چراغ سقف را روشن كند. باز هم چيزي نگفت. كيف پولم را باز كردم و گفتم ببخشيد چشمهام يكم خسته اند نور هم كمه ميشه چك كنيد چقدر همراهمه؟ بدون برگرداندن سر كيف را گرفت و با اختصاري ترين حالت گفت فلان قدر. كمي بيشتر از كرايه بود. گفتم پس حسابتون رو نقدي برداريد. سر تكان داد كه باشه و كيف پول را پس داد. موقع رسيدن چشمهايم را تنگ كردم و با نگاهي گذرا تشكر و خداحافظي كردم. همانطور كه به روبرويش نگاه ميكرد گفت دخترم قبل سوار شدن پلاك ماشين رو با اون كه تو گوشيت زده چك كن. مملكت خرابه. اگه ماشين نداري يكي براي خودت قسطي يا هرطور شده جور كن. دو تا چشم گفتم و راه افتادم سمت خونه. يك ساعت بعد اس ام اس آمد "سلام دخترم شماره فلان دكتر چشم، در كلينيك خودش با ليزر عمل انجام ميشه و كار طبابتش خوبه. من راننده سرويس اسنپ امشب هستم". دلم ميخواست بنويسم "ممنونم آقاي اديب عزيزم". اما فقط نوشتم "متشكرم ، لطف كرديد آقا".
+ دوران وبلاگ نويسي و تقديم پست ها گذشته اما اين نوشته براي "فرشته" ي عزيزم و مهرباني هايش.