لبانت
به ظرافت شعر
شهوانی ترین بوسه ها را به چنان شرمی مبدل می کند
که جاندار غار نشین از آن سود می جوید
تا به صورت انسان  درايد

و چشمانت از آتش است
و عشقت پیروزی آدمی ست
هنگامی که به جنگ تقدیر می شتابد

و آغوشت
اندک جائی برای زیستن
اندک جائی برای مردن

کوه با نخستین سنگ ها آغاز می شود و انسان با نخستین درد

در من زندانی ستمگری بود
که به آواز زنجیرش خو نمی کرد -
من با نخستین نگاه تو آغاز شدم

بگذار چنان از خواب برآیم  که کوچه های شهر حضور مرا دریابند

دستانت آشتی است و دوستانی که یاری می دهند
تا دشمنی  از یاد برده شود وسپیده دم با دستهایت بیدار می شود